هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

پوزش نامه

سلام مامانی یک عالمه مطلب تلنبار شده ومن وقت نمی کنم بیام وبنویسم شما ها شلوغ وشلوغتر دارید می شید ومن هم کارم صد البته هزار برابر فردا داریم می رویم  ویلا من حوصله ندارم ولی می دانم به شما اونجا خیلی خوش می گذره وخیلی دلتنگید چون مادام می گید بریم خونه در یامون برگشتنی قول می دهم که براتون بنویسم دوستتون دارم وخدایی را شاکرم که دستش نوازشگز رندگیمون  ...
20 13

پاییز نامه چهار

 سلام فسقلی ها خیلی وقت بود که براتون ننوشتم دلم برای نوشتن برای شما تنگ شده شما تمام زندگی منید ومن روزهای سخت واسان با شما طی میکنم روزهایی که سرشاز ار شما وماست این ماه محرم امد با مامان رفتیم لباس سقاخریدم لباسهای که من دربدترین شرایط روحیم نذر کرده بودم وخواسته بودم که اگه صحیح وسالم بیایید خونه به تنتون بپوشونم وخداوند بار دیگه لطفش نصیب ما کرد وما اومدیم خونه سه سال گذشت وامسال نذر سه ساله ما به پایان رسید وشما سه سال سقا شدید وهر سه سال من شاکر خداوند به خاطر لطفش در حقمون والبته من کنار علم نذر کردم برای یک سال دیگه امید دارم سال بعد هم بتوانم بپوشونم سقاهای مادر امسال من وبابایی تنهایی لباسهاتون پوشاندیم والحق که خیلی ناز شده بودی...
24 13

[عنوان ندارد]

سلام چهارشنبه رفتیم شمال هوا عالی بود وشما وروجکها به قول خودتون عاشق خونه ای دریامون هستید چون از صبح تا شب در محوطه اید بازی می کنید خوش گذشت بد نبود ما اونجا کار خاصی نمی کنیم وقتی رسیدیم رفتیم بازار محلی  وبعد ار اونم تو ویلا بودیم وشما هم اصرار به پا یین رفتن وکنار دریا رفتن وبالاخره روز اخر رفتید اونجا را دوست دارید هم غذا خوردنتون وهم خوابتون بهتر می شود عاشق بلالید وپدرجونم مرتب براتون درست می کردیکی از همسا یه ها اردک خریده  خودش رفته وسپرده به سرایدار وشما هم با اونها سرگرم بودید کوشا هرگز حاضر نیست به حیوانات غذا بده وقتی می روی باغ وحش تند تند میوه وهویچ می خوره واین دفعه ام تند تند نون خالی می خورد دوستون دارم وخدارا شکر...
26 13

این روزهای من

ساعتها ست  ویا نه از دیشب می خواهم بنویسم وزل زدم به صفحه سفید پیش روم حال این روزهای من خوب نیست  خسته ام ولی غمگین نیستم اافسرده نیستم فقط بی حوصله ام دلم می خواهد مرخصی بگیرم از مادر بودن ازهمسر بودن دلم لالایی بچه گیام می خواهد که مدتهاست که نمی دانم زیر کدوم بالشتک جا گذشتم دلم هوایی کاسه ای سوپ داغ دست مامانم  کرده نوازشهای پدرم ..دلم می خواست برگردم به گذشته به ناز کردنها ولوس شدنها ودوباره دختر لوس ویکی یدونه بابام بشم تنم تب داره وسرم وگوشم وحلقم درد..وروحم خسته  است وخونه پر از داد وبیداد ودعوا یی بچه هاست ومن ارزوی سکوت دارم  فقط سکوت ...این روزها خسته ام ار تظاهر کردن به خوب بودن والکی خندیدن دروغ گفتن که مامانی حالم خوبه  نمی د...
28 13

حس ناب

سلام امروز وارد اخرین ماه از پایییز رنگارنگ خداوند شدیم پاییزی که  تجلی زیباترین رنگهای خداوند است همیشه پاییز دوست داشتم به خاطر برگریزانش احساس می کردم درخت ها دارند خونه تکونی می کنند بارهای سنگین از رو دوششون برمی دارند پاییز دوست دارم به خاطر شبهای بلند وتنهایی خودموسکوت غرق شدن در دنیایی زیبایی ارزوهام پاییز دوست دارم انگار چای رنگ وطعم بهتری دارهوقتی خنکی هوا صورتت لمس می کنه پاییز دوست دارم چون فصل قدم زدن زیر یک چترفصل دلدادگی وشنیدن نوایی زیبایی طبیعت در زیر قدمهات ولی هرگز باورم نمی شد که از خداوند هدیه ای بگیرم وحس ناب مادریم ودر اخرین ماه پاییز بچشم وباور کنم مادر بودنم را بعد آذر برام زیباترین لحظه هارا رقم بزن...
1 13